زاغ و زغن
مطرود
دلشکسته
بار برادر کشی بر دوش
تن نمیدهند فرمان هر کرکس
اعتبار خویش جسته
پر آشوب میخوانند
مهدی رفوگر
مسافر کج راه خیال
پشت کرده به هرچه هست
هر چه بود
تسبیح میاندازد یک به یک رویا
مهدی رفوگر
تابستان آب
پاییز نان است
زمستان را پناه برده
خواب آلود
به تصرف بهاری تو میاندیشم
مهدی رفوگر
گندمها زرنگار
دهان سیلو باز
چشمهای تو
گرسنه بوی نان
دستهای من
خمار و خواب آلود
مهدی رفوگر
پوزه میکشند بر هوا
سگان دوزخ
رد میزنند سفره پاپتی بخت
خیره بر پنجره زمان
نوبت خویش میشمارم
یک به یک سهم تازه داریم
این دندان و زخم را
مهدی رفوگر