آن قریب نا آشنا
چرمینه بر تن
موی پریش
زمزمه بر لب
آواز مرگ
سرود خون سر داده
تیغ میکشید بر گلوی هر یک
چوپان
سرخوش از بهره
نوای نی سر داده
مسحور میکرد چشم و گوش یک یک گله را
مهدی رفوگر
پاره اخگر
گرم
سوزان
تعجیل کرده
سینه خاک شرحه شرحه می کند
شاید
شاید ستاره اقبال
بخت من باشد
دست از آسمان شسته
سجده می کنم آتش طور خویش را
مهدی رفوگر
یک قدم مانده به سحر
پشت سطح خرَد خورشید
فراز می شود پرتگاه خلوت من
دل به فرود
سفر به صفر نمودار می بندم
مهدی رفوگر
مه میشوم
سرد و نامانوس
پشت شیشه دودی نگاهت
آسایش
فراغتی نیست مگر در بستر خیال
مهدی رفوگر
شهر
طوفان
آتش
شهر در طوفان آتش
سر به زیر لحاف بی خیالی
اندیشه نعمت باران دارم
شاید
شاید مرا خاکستر در بر نگیرد
مهدی رفوگر
یک لیوان قهوه شیرین
صندلی آسایش کافه
روزنامه های صبح با اخبار مغشوش
روزنامه های بعد از ظهر با تیترهای بیات
شبنامه های لگد شده
مداد نوک تیز قرمز
سیگار خاموش بر لب
گزیده گزیده خط می کشد مرد پیرامون عناوین
یک به یک
واژه به واژه
جمله به جمله
جمع بندی برای برد و باخت
کفه ترازو بر هیچ نمی چربد
کمی عاشقانه
کمی جسور
یادادشت شعری بر مام وطن
کافه را ترک
سیگاری نو روشن می کند
تیتر بزرگ شبانه اخبار
شاعری سترون
مام وطن باردار کرد
مهدی رفوگر
دل هراس
نازک نظر
چشم دارد بر من
غریق وحشت است
زین گربه طماع کوی
موش خانگی در قفس
مهدی رفوگر
خسته از خیزش نامراد روزگار
نشیبها
فرازها
اندیشه میسپارم به بوته آزمون
باشد
باشد به حاصلی مطلوب
برپا خواسته
تمام قد
استوار
رهسپار رستخیزی دگر شوم
مهدی رفوگر
شاد
خرسند
قدم نهاد بر دشت
دل سپرده برگوسپندان پاک دامن
به غفلت
گرگان لباس میش برتن
آواز خوانده
گلویش بریدند
مهدی رفوگر