مهدی رفوگر   mahdi rofougar

مهدی رفوگر mahdi rofougar

شاعر _ مدیر و موسس صفحات مجازی و کتب مشترک خوابگردها
مهدی رفوگر   mahdi rofougar

مهدی رفوگر mahdi rofougar

شاعر _ مدیر و موسس صفحات مجازی و کتب مشترک خوابگردها

مشت بر سندان55

بی مجال تنفس

چشم بستن

توشه برداشتن

چونان طوفان

چرخ می زنم سیاره بی مهری را

آبی آرامش

سکون

خلوت تو می جویم

والا

والا دهان خواهد گشود آتشفشان کین و کنایه های کهن

خواهم سوخت

خواهی سوخت


مهدی رفوگر

مشت بر سندان51

سکه دقیانوس ضرب می زنیم

بی بها

بی ارزش

بر ما می گرید سگ اصحاب کهف

هوشیاران همیشه در خوابیم


مهدی رفوگر

مشت بر سندان35

اندیشه های مهجور من

کودکان بازیگوش

سنگ های پرتاب شده بر سمت و سوی سگ های هار

مسبب جارهای شکسته معبد خدایان

پی سوزهای روشنی را مانند

پشت خندق ژرف سکوت شهر



مهدی رفوگر

مشت بر سندان34

دیوانه ای پشت درپشت

خلواره ای نشئت گرفته از اصالت وجود انسان

زخم زنجیر بر دست و پای

فریادهایش خموش

خموش چون دود آتش

مرا به خویش می خواند

تا

تا برانگیخته

پایکوب

طبال نبردی تازه شوم

بر خرد تاخته

جان تازه دهم اندیشه های خفته در سیه چال سینه

بردگان حلق را


مهدی رفوگر

مشت بر سندان126

سرخ سرخ

شرمگین

پر بهانه می شود خورشید طلایی

از پس پرده

نم نم

بی تشویش

پر حیا

 رخ نموده

هم ساغر ماه

مهمان من می گردی


مهدی رفوگر

مشت بر سندان16

نیم از تو

نیم از من

کمی بیشتر از ما

تسخیر کرده است جهان هستی را

خشمگین

بی پروا

خودپسند

قابیل میشوم بار دگر پس باردگر

اگر

اگرهابیل دست بر تو اندازد


مهدی رفوگر

مشت بر سندان15

واژگان غریب و آشنا

درهم و برهم

نواله کس و ناکس

رنگین به جوهر اندیشه های نزدیک و دور

مشعشع به انوار گرم و سرد

انبار شده اند ناخواسته و خواسته

سلول های دیگر نه خاکستری را

بیمار وسواس گشته

پای سست  و کلک لرزان

می سرد در انتخاب  ایشان

دست بر هر یک می‌بری

ریسمان خود بافته ای می گردد بر گردن

ناگاه

بی گاه

فریاد می کنند

های او از تبار دیگری است

و شوق

شوق قبیله را دربر گرفته

هلهله

آواز می دهند

های های گفتیم مجنون است و پریش

بیگانه است و تاب سنت ندارد


مهدی رفوگر

مشت بر سندان08

حس مردانگی دست های بلندی داشت

بلند بلند

کمر زمین

خط استوا را دور زد

آرام

سبکسر

بی هیاهو

جهان در آغوشش خفت

کنکاش دست های شعور زنانگی  آغاز کرده

هیچ نیافت

همه خنثی

نیم مرد

نیم زن

سخت

صبور

ره نامردی گرفته بودند


مهدی رفوگر

مشت بر سندان06

فیلسوف غریب شهر من

خواب پریده

بی رنگ

نادم عقل خویش

پی جوی فراموش آداب ادب

روح مرده ای دارد

تا بوتش هر دم بر دوش

مرثیه خوان

نوحه سرا

گمگشته سال های شانزده خویش است

در حیاط خانه همسایه

گلی معطر به دستان وی

ملول

پریشان

بی صاحب

بی جار و جنجال

تنها مانده بود


مهدی رفوگر

مشت بر سندان03

چوپان گشته

ساده

روستایی

هی می کنم گله احساس

سربرزیر

رام و خموده

سوی مرتع رویای تو

تمنای نو دارم

به دندان خشم

گرگانه

وحشت نیافرین

تاب

توان مصیبت تازه ندارم


مهدی رفوگر