گم کرده ناوگان اندیشههای خویش
پرسه میزد
دریا به دریا
پارو به پارو
بر بلم ندانم کاری
بی هدف
پر جنجال
فریاد میزد
منم مرشد تمام غریقان
پادشاه جزیره سکون و عافیت
مهدی رفوگر
گرد از شانه
سر و روی میتکاند
به اشک وضو ساخته
پشیمان
خسته از درازای عمر است
عابد پیر
حسرت سیبهای نچشیده دارد
مهدی رفوگر
حضور توست
و
و در دلم
در دلم قند میسایند
سینه سپر کرده
پا برجا
سر رو به آسمان
چونان سربازان خونخوار میایستم
مباد
مباد خبردار شوی
قلب گنجشک دارم
مهدی رفوگر
سکوت تو
گورستان
قبرستان واژگان
برهوتی بی بذر و نهال اندیشه بود
و
و چه زار و پریش
تشیع جنازه اصوات متبسم را نشستم
شال سیه چرکین اندوه بر سر
قبای ژنده تنهایی بر تن
مرثیه آغاز کردم بر مزار بیسنگ و نشان روزهای آفتابی
بیگمان
بیفریب و پیوندهای دروغین تشبیه
عزادار غیبت تو
خاک بر سر بخت میریزم
مهدی رفوگر
و تازیانه
تازیانه نوازشی تازه
بکر
نو بود
پس هر رد خون
واژه
نتی
هنجاری
جوانه میزد در بستر سکوت
شگفت زده
بستر انقلابی زمستانی شدم
پس شلاق شماتت چشمان بسته تو
مهدی رفوگر
برف روزگار
سنگین
بی جنجال
مداوم
سخت میبارد بر سر و روی من
گرم به هیمه سکوت
سبز به سبزینه مهر
تن داده به شرافتی پابرجا
خم نمیشود سرو خاطر تو
نوشدارو
سحر و افسون میشوی
زمهریر این زمستان
تا ژرفای تابوت این خسته
مهدی رفوگر
سائلان چاپلوس
دزدان بخت
رهزنان اقبال
پای پس نمیکشند
گذرگاه خربندان را یابوی حماقت سوار
چنگ طمع میزنند بر آفتاب و مهتاب
خویش پلنگ دانسته
گمان باطل دارند
شولای تقیه بر تن کردهاند
مهدی رفوگر
ششدانگ میشود
تمام و کمال
سهم تو از حواس من
پس بندبند باروی بلند خاطره
سایهنشین
خوشهچین چشمانت گشته
بار مینشیند میوه شیرین معصیت
مهدی رفوگر
سرود میخوانند
آرام
به نجوا
فرشتگان نشسته بر شانهام
حسابها تمام
دفترها بسته است
دیدار به قیامت
زمان
زمان به فطرت اجداد بگذران
مهدی رفوگر
باشنده
پاینده میشوی
رویایی مخدوش میان بود و نبود
انعکاس خور بر دریا
ماه بر برکه
اژدهایی هزار سر
عنقایی تیزپر
و من
من به تناوب سیر و گرسنه تو
قالی سلیمان زیر پای
سخت میهراسم زین غوغای ظلمت و نور
به سنت داوود
سمفونی حیات مینوازم
بریک یک هجا های خفته در رشته رشته تارهای صوتی خویش
مهدی رفوگر