چشمه ها در جوش
دریا در خروش
کوه ها لرزان
زمین دهان باز کرده است
شاید
شبانه ی ما دزدیده
تب رجعت سرد کنند
مهدی رفوگر
توسن طوفان فراموشی
پنهان
چالاک
شتاب زده
بی گمان و اندیشه
بر ره تاخت گرفته
نشان می زند ستایشگران باد را
دستاویز کهن یافتم
سماع دیگر می نشینم مسند نشین شمس را
مهدی رفوگر
رنگینه های سرخ شرم
رد رود اشک
طلسم سیه ریه های بی نفس
نان کپک زده میان سفره خالی
صوت دندان قروچه های گرسنگی
نه به شراب سکوت فراموش
نه به چشمه زمزم پاک
نه به برکه کوثر
سپید نمیشوند
مهدی رفوگر
باد
برده
محبوس گیسوان توست
شرم دارد از فغان و آشوب
بر خم هر تار پریش گشته
تن می دهد به سکوت
مهدی رفوگر
غسل خلوت کرده
از زیارت حروف
واژگان
دستبوسی افعال باز می گردم
پای هزار هزار جمله بکر شسته
وضو به معانی گرفتم
دو رکعت نماز التجا
هر رکعت صد ها سجده
به درگاه بیت و مصرع خوانده
سپید سپید بازگشتم
باشد
باشد که تو سیاهم نکنی
مهدی رفوگر
مه میشوم
سرد و نامانوس
پشت شیشه دودی نگاهت
آسایش
فراغتی نیست مگر در بستر خیال
مهدی رفوگر
سوی و سمت تازه
افق دگر می جوید
پشت کرده به یادگارها
یادمان ها
خاطرات ویژه خویش
خط نو می نویسد اوراق تقدیر را
مهدی رفوگر
شرم
شرم می بارد
رنگین چشم
سپید روی تو را
فراخ می شود دام نهاده بر تو
خالی دست و تهی انبان
شکارچی مغبون
شکست خورده میگردم
مهدی رفوگر
بی روح
غمین
سخت می خندم
واژه به واژه
به هر کلام
به هر سخن
دلقک تمسخر
تلخک شوخ اندیشه تو گشته ام
مهدی رفوگر