بیگاه سودای وصل داشته
هفت پردهی هجر دریدم
آفتاب زر بود و مهتاب نقره
به کورهی اشتیاق انداخته
حاصل نیم شب شد
مغرور و شتاب زده
طوفان گشتم به کوی و برزن
کلاه از عیار و گزمه ربوده
هزار هزار فانوس خموش کرده
چو ققنوس پریده ز هر حصار و دیوار
نشستم بر ایوان وی
شعر و خوانش: مهدی رفوگر