مردمان من
شاد
سرخوش
پایکوب اند
شب روح به سیاهی فروخته
سپیدی از خورشید طلب کرده
انبان انباشته از هیچ
نقاب پادشاهی می زنند
دل سپرده به واژه ها
دادگر
مهر آفرین طلب می کنند
مهدی رفوگر
سخت چون سنگ بر شیشه
گرز پولاد بر سر
دمادم
می کوبد و می کوبد
بغض تو در گلوی من
روی پس کشیده
پیشانی مهمان دیوار می کنم
شرم حیات دارم
چنین آیین
چنین روزگار را
اهورایی باد یادت
( تقدیم به کودک خردسال اهورا _ قربانی کودک آزاری )
مهدی رفوگر
مرا به فصلی نو می خواند
گردش روزگار
بی وقفه
مداوم
گاه با تو
گاه با خاطرات ما
مهدی رفوگر
واژه ها لال معنا
آوازها
احساس را الکن شده اند
سکوت بهانه می شود
هیچ سخن برای گفتن نمانده است
مهدی رفوگر
سروش مهر
نوازش بی پایان
فرخ
همایون آغاز کرد
چشم روزگار بر تو گشاده
نام زرین تو را
توشیح ملوکانه نمود
پانوشت دفتر سرنوشت من
مهدی رفوگر
پشت هفت پرده حیا
بانوی دل در بند واژه
خموش
آرام
خویش آراسته میکرد
داماد فعل سخن
استاده
تبسم برلب
حلقه اشتراک می فشرد در مشت
عاقد جمله بر تحریر نشسته
مرکب
قلم
سپید اوراق را مرتب
ره وصال هموار میکرد
حرامیان
پلید اندیشه
سیه روی
تاخته
عروس بکر به شحنه انتشار سپردند
قاضی دست در کیسه شحنه
صیغه جاری ساخت
مهدی رفوگر
کوهی از حروف
انباشته
گره خورده در یکدگر
بی صف
بی ترتیب
واژه ای نو می جویم
عشق در بستر روسپیان آلوده
به زر خریده می شود
مهر
کهنه واژه ای فراموش
بی نسل
سترون
واژه ای نو می جویم
اتصال دو همزاد ناهمگون
هم اندیش
شراره چشم
تبدار بدن را
مهدی رفوگر
ریاضت بر خویش روا
نان
آب را دشمن بود
نه بر شراب
نوای رباب
پایکوبی یار نظر داشت
نه بر خویش
سرودهای ویژه
نوای خوش می خواند
ربود
ما را دل ربود
نیروانای خود فروخته
سکه به سکه معبدی تازه ساختیم
هو کشان
حق گویان
کلید خانه به دستش داده
هجرت نو آغاز کردیم
عصای جادو
دست آتشین فریبی بیش نبود
در نیل نادانی خویش
غرق شدیم
غرق شدیم
مهدی رفوگر
او آمد
سبد بر دوش
داس در دست
سوار بر چهار پای ابلق یک چشم
خشکسال بود
گاوی نحیف هفت گاو فربه را خورد
فربه و فربه تر شد
ابرهای باران نباریدند
زمین بایر
قارچ ها سر فراز کردند
شکم سیر از خون و گوشت تازه
او درو آغاز
سبد پر کرد
شغالان دشت را مادری دلسوز بود
مهدی رفوگر