و از آن
و از ان دور
دور دور
قامتی شبح گونه
رعشه بر اندام
پژواک نارسایش دشت را پیچید
پیچید و پیچید
قد خمیده زیر پای پاییز افتاد
که های
های گمگشتهٔ بهار
عطش تابستانم
تا اجاق گرم زمستان چند گام مانده است
چند گام مانده است
مهدی رفوگر
دست بر نگارش
چشم بر افق
پای بر زمین ستون
شهنامه دیگر
دیوانی نو طلب کرد
افعال
تشبیه
استعاره به غربال انتخاب ریخته
سراپا زلزله شد
آغاز سرود کرد که
من نه منم
نه من منم
و از آن سوی
و از این سوی
از چهار سوی جهان
یکباره
همنوا
نعره ها برخاست
های های چالشی نو آغاز گردیده
و بازار
و بازار سخن بار تازه داده است
سیگار سرد بر لب
سر در چاه اندیشه داشت
چشم تا چشم سیاه
گوش تا گوش سکوت
دلو واژگان تهی
ریسمان اتصال به اشراق بریده
بیهوده بر خویش پیچید
قافیه گفتمانش تنگ آمده
بر وزن یک مثقال مرکب
سه بند قلم دزفول
حروف بر جفنگ زنجیر کرده
اعتباری نو یافت
پاسبان جاده های دور
دیدبان کوچه های خمیده
پنجره های بی خستگی و خمیازه
نرم خوی
صبور
چهار فصل چون سرو
قامت کشیده
بر هیچ سر خم نمی کند
چشم های انتظار او
همیشه باز است
سگرمه های باد بر هم
هو می کشید در دشت
انبار کرد
وقیحانه
بی شرم
شن های مسروقه همسایه
پشت خانه من
آفتاب بر بام همسایه نشسته
بی شک
به یقین
مهتاب شرابخانه من است
مستم به نقره ماه
تاراج گشت خوشه های زر از انبار خانه ام
هزار هزار فانوس ره خاموش
دلتنگ
پریشان
دلمرده ایم
خفته است شمع اندیشه
گرم نمی گردد جهان
حتی
حتی به کرور کرور خورشید
رفاقت طعم مرگ می گیرد
هنگام
هنگام که ستاره بخت تو
درخشان
سوزان
طلوع می کند
و دار بلند من
دار بلند من بر سر چهار سوق
میان محیط سالخورده میدان شهر
پشت دیوارهای هزار هزار خشت
بر پا می گردد
پسین را ندیم تو
امروز نادم حضور خویشم
سنگ بر سنگ
خشت بر خشت نهاده
باروی خویش کج می بری تا ثریا
دل می شکنی مرد مریخی خویش را
فاجران را همت
فاسقان را بخت
منافقان را صبر
بسیار بود
دست
مداوم بر وضو و تیمم
تن غسل کرده به خون جگر
غرق ریاضت بر سیاحت هفت آسمان طمع کرده
جهان به فرزندان شیطان سپرده
ادعیه وصال حق خواندیم