به زمستان اندیشه
سرد میشود آتش روزگار
بی اجاق و خانمان
سخن
دود میشود بر هر باد
مهر دلفروز
بیهوده است و بی سر و سامان
شرق و غرب
شمال و جنوب نمی شناسد
نه کلبه ای گرم
نه خانه ای روشن
نه به آغوش می کشد شهری
حماقتی همیشه پابرجاست
بهار
بی ترنم آواز هزاردستان
قمریان
چکاوک
رخ نماید
روسیاهی می ماند هیزم های نیمسوز را
مهدی رفوگر