زمین
زمین سنگ سیه بود و آسمان
آسمان لاجورد آمیخته به سیال زمان
اژدهای بی خط و خال
رسوا به انگشت مردمان
خزیده به سنگ و گریخته ز گنبد کبود
حلق بر دو صد حلقه نشانده
زبان به دندان میگرفت
حشمت و بخت رمیده ز وی
به آه و فغان ذکر دلتنگی میخواند
پیرفسانه ز ژرفای لامکان
ندا سر داد
لعاب تو
کلاه دقیانوس است و او نه چندان بی مرگ
دل خوش دار
پریزادی و بی کله
شعر و خوانش: مهدی رفوگر