و ایشان
ایشان خاک طلا بر بدن
زرفام و منور
قدم در کنار گام مردد ما نهاده
دلبری
رفاقت آغاز نمودند
پاسبان خانه و خانمان
همبازی کودکان
همسفره مهر ما گشتند
و ما
ما گول از تاریخ و داستان
گمراه و بی هوش
ندانستیم
ندانستیم این سگان زرد
شغالان را همخون و برادرند
مهدی رفوگر
پاسدار خویش می شوم
سلاح در مشت
چین بر پیشانی
زره واژه بر تن
پیشانی بلندان را معرکه تازه ای است
شبیخون به غارت استاده اند
باشد
باشد بر هیچ فرمان رانده
سلسله نو برپا کنند
از سهم خویش نمی گذرم
مهدی رفوگر
قلم های شکسته
رد چکمه ها بر اوراق
فرود تازیانه بر سر انگشتان
قضاوت شمشیر بر متون در زنجیر
تاریخ را لشکریان می نویسند و بس
مهدی رفوگر
ویران و ویرانه نشین
بوف بی آواز
مرغ خموش شب گشته
چنگ و چغانه میشکند
عروس خیالهای خوش
مهدی رفوگر
و جهان
جهان سفره دل باز کرد
بنیاد نهاد اندیشه نو
چشمانش پر درد
لبانش لرزان
گفت
رهایم کنید
فرزندهای ناخلف
ابوالبشر نمیخواهم
مهدی رفوگر
شنبه ها را ورق می زنم
سکون جمعه رخ می نماید
رخ می نماید
پوچ
تهی از سفره مائده های آسمانی
سگرمه های بازیگر
گاه تلخ و گه شیرین
دست های نوازش
و گیسوان
گیسوان پریشان معطر به مهر
آغوش ابدی و راسخ
حکومت بی تبعیض و رهای تو
و
و سال به سال
بدتر از پارینه سال
تکرار و تکرار می شود
مهدی رفوگر
نوشدارو پس مرگ
گره باز نمیکند
سهراب
زخم دشنه بر پهلو
چشم نمیبندد بر دژ سپید
گردآفرید
نه بر مام وطن
سخت میگرید تهمینه را
عزادار یل خویش است
آتش است و پر بیهوده سیمرغ
ریشه سوخته
سبز نمیگردد
مهدی رفوگر
چه کوتاه
کم حیات
بی خیر اند سیگارهای انتظار
نخ به نخ وابسته
یکدگر ترک نمیکنند
مهدی رفوگر