قلم مست مرکب
تن کاغذ در شهوت نوازش قلم
چشم هایم خسته
واژه ها گریخته اند
اندیشه بازیگوش شده
سحر نزدیک
دفتر تهی مانده است
در قهر است با من الهه شعر و شعور
مهدی رفوگر
شرم می دود
شتاب زده
نگران
سوی چشم هایش
فریبکار گشته
حیله
شیطنت می کنم در کارش
بوسه بر فانوس گرم روحش نشانده
آزرم جا می ماند پشت دروازه بسته پلک وی
مهدی رفوگر
هزار هزار پیمانه هلاهل
شوکران
زهر افعی می بارد از سقف روزگار
پولادزره
نامیرا
جاودان می شوم به دو حبه قند نگاهت
مهدی رفوگر
آرام
با وقار
مردانه
بره قوچی در بغل
خنجر خون آلود در مشت
یکه تاز و تنها
فراز کوه ترک
پای بر دشت نهاد
مردمان چهار گوشه
حیران
مبهوت
گیج
او را نگریستند
پا نهاد میانه میدان مردمان
دهان تر کرده
آب گلو فرو داد
فریاد زد
دیشب مرا رویا
امروز شهودی تازه در گرفت
زین پس این بارگه
بی چون و چرا
بی علت و معلول
به قانونی راسخ
قربانگاه پدران است
نشان قربانی بره قوچی در طویله
دشت بر هم پیچید
مردمان غوغا
هیاهو کرده
خون پدران رودی شد خروشان
خون پدران
رودی شد خروشان
مهدی رفوگر
ابرها
لحاف چهل تکه
زمین
بستر عریان او
سرما
بیداد می کرد
ماه میان طاق آسمان
گه شاد
گاه غمین
قایم باشک می کرد با ابرهای پاره پاره
او ناشاد
بی حوصله
بر پشت دست کوبید
آب در هاون یخ زده بود
و او
او فردا بیکار بود
مهدی رفوگر
خرناسه است و سکوت شکسته شهر
زمین به لمس پنجه اش می لرزد
آسمان به اکراه بازدمش سیه
نیم شب است و همه نیم هشیار
خواب تازه می بیند آژی دهاک ایشان را
مهدی رفوگر
ششدانگ میشود
تمام و کمال
سهم تو از حواس من
پس بندبند باروی بلند خاطره
سایهنشین
خوشهچین چشمانت گشته
بار مینشیند میوه شیرین معصیت
مهدی رفوگر
سرود میخوانند
آرام
به نجوا
فرشتگان نشسته بر شانهام
حسابها تمام
دفترها بسته است
دیدار به قیامت
زمان
زمان به فطرت اجداد بگذران
مهدی رفوگر
استغفار
توبه
غسل تعمیدی نو را نشسته ام
پای سست از گریختن
دست ناتوان از آویختن
اندرون خویش دوزخی بر پا
غضبناک
خشمگین
کوره مجازات دمادم می دمم
به یک آری مسخره جهان
به یک نه مضحکه زمان گشتم
تهی و بی مغز
آسیاب ایشان گرداندم
مهدی رفوگر
دست بر نگارش
چشم بر افق
پای بر زمین ستون
شهنامه دیگر
دیوانی نو طلب کرد
افعال
تشبیه
استعاره به غربال انتخاب ریخته
سراپا زلزله شد
سرآغاز سرود کرد
من نه منم
نه من منم
و از آن سوی
و از این سوی
از چهار سوی جهان
یکباره
همنوا
نعره ها برخاست
های های چالشی نو آغاز گردیده
و بازار
و بازار سخن
بار تازه داده است
مهدی رفوگر