ابرها
لحاف چهل تکه
زمین
بستر عریان او
سرما
بیداد می کرد
ماه میان طاق آسمان
گه شاد
گاه غمین
قایم باشک می کرد با ابرهای پاره پاره
او ناشاد
بی حوصله
بر پشت دست کوبید
آب در هاون یخ زده بود
و او
او فردا بیکار بود
مهدی رفوگر