نه
تو جلاد نیستی
نه
من دژخیم نیستم
آوارگان صحرای رسوم
ستایش های نابخرد
آوازهای نا آشنا
گویش های گنگ و نارس
ناشناس با خویش
دیر آشنای بیهودگی هستیم
دست های ما بریده به تیغ زبان دگران است
مرا بخوان
تو را می خوانم
ما همسایگان هم سایه ایم
با یک خورشید
یک ماه
مهدی رفوگر
چه سرخ
شهوت انگیز
پنهان
دور از چشم
آویخته بر دیوار
سرخوش می خواند قناری گمشده در قفس
جفت او ساده لوح
شور
غوغا برپا کرده
پاسخ مهر می دهد
مهدی رفوگر
باج
خراج می دهم پاسبان شب را
لال زبان
نادیده چشم
سر بر آسمان
گذر کند از کوچه قهر و آشتی
شبگرد
آواز خوان
هرشب و هرشب
استاده ام زیر سایبان پنجره بسته بی مهر تو
مهدی رفوگر
عمو نوروز سر در آخور می و معشوق دارد
چشم گشاده
دست بر زانو
فریب تازه می آغازم
دلتنگ بهار
قلم می زنم رنگارنگ نو روز دگر
رهبر و راهبری تازه می جویم
وامدار نانوا و قصاب محل
سخن از زر خورشید
نقره مهتاب می رانم
مهدی رفوگر
ارتعاش لب های تو
نیم خموش
نیم گویا
آوازی دور
نا شناس و بیگانه دارد
و از
و از میان همه صوت های ناهمگون
نا مأنوس
غریب
فقط و فقط یک سخن مفهوم
آشنا آمد
باز نمی گردم
باز نمی گردم
ای کاش
ای کاش پیش از این
پنبه غفلت در گوشم نبود
مهدی رفوگر
به زمستان اندیشه
سرد میشود آتش روزگار
بی اجاق و خانمان
سخن
دود میشود بر هر باد
مهر دلفروز
بیهوده است و بی سر و سامان
شرق و غرب
شمال و جنوب نمی شناسد
نه کلبه ای گرم
نه خانه ای روشن
نه به آغوش می کشد شهری
حماقتی همیشه پابرجاست
بهار
بی ترنم آواز هزاردستان
قمریان
چکاوک
رخ نماید
روسیاهی می ماند هیزم های نیمسوز را
مهدی رفوگر