مهدی رفوگر mahdi rofougar

شاعر _ مدیر و موسس صفحات مجازی و کتب مشترک خوابگردها

مهدی رفوگر mahdi rofougar

شاعر _ مدیر و موسس صفحات مجازی و کتب مشترک خوابگردها

تازیانه های تموز189

آسمان شکافت

رسولی دگر

جامه ژنده و پای برهنه

شاخه زیتون بر سر

بی مرکب و سلاح

هبوط یافت

زبان گشاده

رسا و شفاف

نوا در گلو انداخته

فریاد زد

کاخ بلند و تخت مطلا کجاست

در پی میراث پدران آمده

نوادگان گرسنه خویش را

انبانی نو

تهی آورده‌ام


مهدی رفوگر

تازیانه های تموز164

زمان

زمان دلتنگی است

تاب می‌خورم بر ایده‌آل‌های مرده

و چنگ

چنگ می‌زنم بر ریسمان پوسیده دوران

پشت کرده بر مشتی خاطره مأیوس

به هدف نشسته‌ام چشم در چشم خویش

و می‌اندیشم

می اندیشم این چکاد در دسترس

چگونه قله قاف گشت

زمان دلتنگی است

و مکان

مکان سایه برزخ است و دلگشا نیست


مهدی رفوگر

تازیانه های تموز32

نگاه کن

نگاه کن

من اینجا زاده شده

پا گرفته

پیر گشته‌ام

میان این ایستگاه خموش اما پر تردد

و هیچگاه

هیچگاه هیچ قطاری توقف نکرد

به نام من

برای من

ساکن و بی خریدار

مصمم و پایدار

بر یک پای ایستاده

فقط انتظار کشیدم

انتظار و انتظار و انتظار

انتظار برای غایب نظرگاه خویش


مهدی رفوگر

تازیانه های تموز29

رنگ

نقش زد بر بوم تهی خیال

پر ناز و کرشمه

صبور و خموش

هفت رنگ و بی سایه

دور از فریب و نیرنگ

آرام

آرام

نطفه نور گشته

یکباره و ناگه

کهکشانی تازه

بکر

نو را سبب شد


مهدی رفوگر

و من

من طفیل و بی دست و پای

به وقت قمر در عقرب

مسافر مدار جذبه وی گشته

ریاضت بر خویش حرام کردم

تازیانه های تموز25

انبان آسمان تهی

بی تحفه

دهانش باز مانده است

چونان

چونان غاری نامکشوف

دلتنگ قوم یاجوج و ماجوج

اصحاب کهف

دیوانه‌ای رمیده از قافله خویش

باشد

باشد خط و ربطی نو ساخته

بقای وی تضمین شود


مهدی رفوگر

تازیانه های تموز22

رخت خواب از تن بدر کرده

روی می‌شوید به باران بی وقت پاییزی

چشم گشاده

انگشت بر لب نهاده

به خموشی فراخواند باد را

باشد

باشد رها شود از هیاهوی کوی

بلوای برزن

میگسار و پایکوب

دست می‌افشاند بر مرگ

یار دیرین

چاره هر ناچار


مهدی رفوگر

تازیانه های تموز11

کابوس‌های بی خرد

رویاهای احمقانه

دست در دست یکدگر

می‌شکنند دست هر التجا

پشت هر امید


مهدی رفوگر

تازیانه های تموز8

جهان

سخره است و سخره‌گر

مست شراب بیهوده‌گی

چرخ می‌زند دست افشان و پایکوب

نه ترانه‌ای نو

نه ساز تازه‌ای دارد

بر لب مرثیه‌های مضحک داشته

عروسی است وعده یکصدهزار داماد

هر درنگ خزان بر بستر ابلیس است


مهدی رفوگر

تازیانه های تموز6

آن قریب نا آشنا

چرمینه بر تن

موی پریش

زمزمه بر لب

آواز مرگ

سرود خون سر داده

تیغ می‌کشید بر گلوی هر یک

چوپان

سرخوش از بهره

نوای نی سر داده

مسحور می‌کرد چشم و گوش یک یک گله را


مهدی رفوگر

تازیانه های تموز5

خواب مانده است بخت

روزگار چموش

بی اندیشه

رام نمی‌گردد به هر تازیانه

او

او تن سپرده به آغوش خود

مرثیه می‌خواند تابوت خویش را


مهدی رفوگر