مرا به فصلی نو می خواند
گردش روزگار
بی وقفه
مداوم
گاه با تو
گاه با خاطرات ما
مهدی رفوگر
واژه ها لال معنا
آوازها
احساس را الکن شده اند
سکوت بهانه می شود
هیچ سخن برای گفتن نمانده است
مهدی رفوگر
سروش مهر
نوازش بی پایان
فرخ
همایون آغاز کرد
چشم روزگار بر تو گشاده
نام زرین تو را
توشیح ملوکانه نمود
پانوشت دفتر سرنوشت من
مهدی رفوگر
سائلان چاپلوس
دزدان بخت
رهزنان اقبال
پای پس نمیکشند
گذرگاه خربندان را یابوی حماقت سوار
چنگ طمع میزنند بر آفتاب و مهتاب
خویش پلنگ دانسته
گمان باطل دارند
شولای تقیه بر تن کردهاند
مهدی رفوگر
رنگینه های سرخ شرم
رد رود اشک
طلسم سیه ریه های بی نفس
نان کپک زده میان سفره خالی
صوت دندان قروچه های گرسنگی
نه به شراب سکوت فراموش
نه به چشمه زمزم پاک
نه به برکه کوثر
سپید نمیشوند
مهدی رفوگر
پشت هفت پرده حیا
بانوی دل در بند واژه
خموش
آرام
خویش آراسته میکرد
داماد فعل سخن
استاده
تبسم برلب
حلقه اشتراک می فشرد در مشت
عاقد جمله بر تحریر نشسته
مرکب
قلم
سپید اوراق را مرتب
ره وصال هموار میکرد
حرامیان
پلید اندیشه
سیه روی
تاخته
عروس بکر به شحنه انتشار سپردند
قاضی دست در کیسه شحنه
صیغه جاری ساخت
مهدی رفوگر
کوهی از حروف
انباشته
گره خورده در یکدگر
بی صف
بی ترتیب
واژه ای نو می جویم
عشق در بستر روسپیان آلوده
به زر خریده می شود
مهر
کهنه واژه ای فراموش
بی نسل
سترون
واژه ای نو می جویم
اتصال دو همزاد ناهمگون
هم اندیش
شراره چشم
تبدار بدن را
مهدی رفوگر
سرخ سرخ
شرمگین
پر بهانه می شود خورشید طلایی
از پس پرده
نم نم
بی تشویش
پر حیا
رخ نموده
هم ساغر ماه
مهمان من می گردی
مهدی رفوگر