ارتعاش لب های تو
نیم خموش
نیم گویا
آوازی دور
نا شناس و بیگانه دارد
و از
و از میان همه صوت های ناهمگون
نا مأنوس
غریب
فقط و فقط یک سخن مفهوم
آشنا آمد
باز نمی گردم
باز نمی گردم
ای کاش
ای کاش پیش از این
پنبه غفلت در گوشم نبود
مهدی رفوگر
به زمستان اندیشه
سرد میشود آتش روزگار
بی اجاق و خانمان
سخن
دود میشود بر هر باد
مهر دلفروز
بیهوده است و بی سر و سامان
شرق و غرب
شمال و جنوب نمی شناسد
نه کلبه ای گرم
نه خانه ای روشن
نه به آغوش می کشد شهری
حماقتی همیشه پابرجاست
بهار
بی ترنم آواز هزاردستان
قمریان
چکاوک
رخ نماید
روسیاهی می ماند هیزم های نیمسوز را
مهدی رفوگر
دیوارها
همه از سرب
روزنها
همه مگسک
عطرها
همه بوی تند باروت
چاه شغاد گشته روزگار
دستی بر سوختن پر سیمرغ نیست
مهدی رفوگر
فانوس فریب
جار شکسته ای آویخته اند بر آسمان
سریر خور
تخت مه شکسته
اباطیل خود کهکشان نو نامیدند
کور سوی غریب
نا آشنا
سرد و نامأنوس آن
آزرده
پریشانم کرده
چرخ می زنم مدار خویش
آینه نو صیقل داده
سیهچال اندیشه ایشان
به سخره می گیرم
مهدی رفوگر
راست گفتار
کج خیالم
نشسته بر دروازه تشویش ها
کنکاش میکنم
زخم خنجر تقدیر بر روان
هر دم مردد بر حضور مداوم توام
مهدی رفوگر
ارابه منطق بر دشت سنگلاخ احساس می رانم
واژگون گشته
پشت بر خاک سائیده
تن می دهم اسارت بر بند مهر تو
برده فلسفه ابن الوقت می گردم
چشم می بندم زمان و مکان را
مهدی رفوگر
بی چون و چرا
بی منطق و فلسفه
بی کلام و سخن
سر بر سجاده آتش نهاده
غریق دریای رسوایی گشته
تسبیح گویان
بر دوش می کشم تابوت عقل را
در نمازم
خم ابروی تو با یاد آمد
مهدی رفوگر
پوست میدراند
افعی کین
خودپرستی
زهر تازه گردانده
دندان نیش نو کرده
چشم خیره ره
انتظار استاده است به هر عابر و رهرو
مهدی رفوگر
حضور توست
و
و در دلم
در دلم قند میسایند
سینه سپر کرده
پا برجا
سر رو به آسمان
چونان سربازان خونخوار میایستم
مباد
مباد خبردار شوی
قلب گنجشک دارم
مهدی رفوگر
سکوت تو
گورستان
قبرستان واژگان
برهوتی بی بذر و نهال اندیشه بود
و
و چه زار و پریش
تشیع جنازه اصوات متبسم را نشستم
شال سیه چرکین اندوه بر سر
قبای ژنده تنهایی بر تن
مرثیه آغاز کردم بر مزار بیسنگ و نشان روزهای آفتابی
بیگمان
بیفریب و پیوندهای دروغین تشبیه
عزادار غیبت تو
خاک بر سر بخت میریزم
مهدی رفوگر